اكنون هبوط رنگ
Sohrab Sepehri
سال ميان دو پلك را
ثانيه هايي شبيه راز تولد
.بدرقه كردند
كم كم، در ارتفاع خيس ملاقات
صومعه نور
.ساخته مي شد
.حادثه از جنس ترس بود
ترس
.وارد تركيب سنگ ها مي شد
حنجره اي در ضخامت خنك باد
غربت يك دوست را
زمزمه مي كرد.
از سر باران
تا ته پاييز
.تجربه هاي كبوترانه روان بود
باران وقتي كه ايستاد
.منظره اوراق بود
وسعت مرطوب
.از نفس افتاد
قوس قزح در دهان حوصله ما
.آب شد
(A Slump of Rain)
after the Persian of Sohrab Sepehri, by Armen Davoudian
a few minutes
split from the day
like the first blinks
of a child’s eyes
drop by drop
around me rain
raised a tall glinting wall
but fear mixed in the makeup of the stones
and the thick chill wind
sighed in my throat
rain hit the windows
and fell like pigeons
and when it stopped
the tall wall toppled
and the wet horizon
gasped for breath
the rainbow melted on my tongue
about the authors