سمت خيال دوست

Sohrab Sepehri

ماه

.رنگ تفسير مس بود

. مثل اندوه تفهيم بالا مي آم

سرو

.شيهه بارز خاك بو

كاج نزديك

مثل انبوه فهم

.صفحه ساده فصل را سايه ميزد

.كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد

از زمين هاي تاريك

.بوي تشكيل ادراك مي آمد

دوست

توري هوش را روي اشيا

.لمس مي كرد

،جمله جاري جوي را مي شنيد

:با خود انگار مي گفت‌

.هيچ حرفي به اين روشني نيست‌

من كنار زهاب

:فكر مي كردم

امشب

!راه معراج اشيا چه صاف است

 

(Imagine, Friend)

after the Persian of Sohrab Sepehri, by Armen Davoudian

the moon swollen

like a lump in my throat

the cypress a brash

neighing of the soil

the pine

a mass of ken

its shadow snags like gossamer

on the thistles’ prickly cursive

I can hear

the river’s rushing phrase

muttering

perhaps

no word so crystal

as this

 

about the authors