سمت خيال دوست
ماه
.رنگ تفسير مس بود
. مثل اندوه تفهيم بالا مي آم
سرو
.شيهه بارز خاك بو
كاج نزديك
مثل انبوه فهم
.صفحه ساده فصل را سايه ميزد
.كوفي خشك تيغال ها خوانده مي شد
از زمين هاي تاريك
.بوي تشكيل ادراك مي آمد
دوست
توري هوش را روي اشيا
.لمس مي كرد
،جمله جاري جوي را مي شنيد
:با خود انگار مي گفت
.هيچ حرفي به اين روشني نيست
من كنار زهاب
:فكر مي كردم
امشب
!راه معراج اشيا چه صاف است