آنا کارنینا/ ۱۸ اکتبر ۱۹۱۰

Hasan Alizadeh

به غزاله

تو می‌روی

قطار ایستاده است.

نه ابرها به باد جابه‌جا نمی‌شوند.

ملافه‌ها چروک خورده‌اند

و آب رفته‌اند خواب‌ها

و قد کشیده‌اند سایه‌های سنگ:

کلاه چرکمرد و حلقه‌های موی چرب روزنامه‌چی

و حلقه‌های گفت و گوی و بوی دود

بخار شیشه‌های عینک و غبار سیم تلگراف

و لک و پیس برف و آفتاب

و تیک تاک ساعت خراب ایستگاه

و جان‌پناه سست پله‌ها

و روزنامه‌ها که بوی سرد‌خانه می‌دهند.

که ایستاده یکه روبروی باد؟

و سوت می‌کشد

سکوت

و دود می‌کند چراغ‌ها

و خرد می‌شوند شیشه‌ها.

نشانه‌ها که چرخ می‌خورند

و چهره‌ها که چرخ می‌خورند

و دور می‌شوند و چرخ می‌خورند

چروک می‌شوند و چرخ می‌خورند

و چرخ می‌خورند و پوک می‌شوند.

چه رقص مضحکی

به روی سیم‌ها و خرده شیشه‌ها

به زنجموره‌ی سیاه گربه‌ای سیاه و کور.

ملافه‌ها سفید بود

و نام‌ها و نامه‌ها

و برف شعله می‌کشید پشت شیشه‌ها

و بوسه‌ها که می‌سرید با نفس به روی پوست

و اسب خسته بود و یاد اسب خسته بود و خسته بود

گلوله‌ی خلاص،

–– که ایستاده یکه روبروی باد؟ ––

و کودک کلان کودنی که دستگیره را کشیده بود.

قطار ایستاده بود.

نقاط اتصال ––

حروف روزنامه‌ها که شهرهای خالی از نفوس را مرور می‌کنند

و چرت می‌زنند پشت شیشه‌ها در آفتاب نیم‌رنگ و خس خس نسیم عصر.

قطار ایستاده است.

 

Anna Karenina / November 18, 1918

translated by Rebecca Ruth Gould and Kayvan Tahmasebian

To Ghazaleh

You depart.

The train has stopped.

No! Clouds do not float with the wind.

The sheets are wrinkled

& dreams are shrunk

& grown are the stones’ shadows:

The newsman’s dirty hat & the greasy locks of hair

& conversation circles & the smell of smoke

misty lenses of glasses & dusty telegraph wires

& stains of snow & the sun

& tic-tocks of the station’s slow clock

& the unsafe refuge of the stairs

& the morgue-smelling newspapers.

Who is standing alone against the wind?

And the silence

whistles

& the lamps smoke

& the glasses break.

Signs that whirl

& faces that whirl

& recede & whirl

wrinkle & whirl

& whirl & are hollowed.

What a ridiculous dance

on the wires & broken glasses

to the black blind cat’s black wail.

Sheets were white

& names & letters too

& the snow flamed on the windows

& kisses slid with the breath on the skin

& the horse was exhausted & the horse’s memory was exhausted & exhausted

was the death blow

–– who stands alone against the wind? ––

& the big crazy boy pulled the emergency brake.

The train stopped.

Junctions ––

Newspaper headlines browse the deserted stations

& drowse at the windows in the pale sun as the evening breezes wheeze.

The train has stopped.

 

about the authors